به ترس آنها نخندید: مسخره کردن پاسخ معمول بزرگترها است که به ترس بچه ها می دهند. اما خندیدن به ترس بچه ها،
به ترس آنها نخندید: مسخره کردن پاسخ معمول بزرگترها است که به ترس بچه ها می دهند. اما خندیدن به ترس بچه ها،
خشم پلی است بین هر دو نوع پرخاشگری فیزیکی و کلامی و خصومت ، از این رو اگر بخواهیم پرخاشگری و خصومت را کم کنیم، باید یاد بگیریم که چگونه خشم خود را کنترل کنیم. مطالب زیادی در باره ی نحوه ی کنار آمدن با اضطراب و افسردگی نوشته شده است.
خشم اگر به درستی مهار نشود ممکن است تبدیل به هیجان بسیار مخربی شود. اگر خشم به درون فرد رخنه کند ممکن است به مشکلات فیزیکی مانند تنش مفرط منجر شود.
)گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم. یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
فطرت انسانها را خداوند جوری آفریده که خدا را می خواهند . شما یک نفر را سراغ دارید که دنبال غیر خدا بگردد ؟ همه دنبال خدا هستند .
امام صادق (ع):
هرکه دوست دارد از سربازان قائم(عج) باشد باید سه کار انجام دهد: منتظرآمدن حضرت(عج) باشد، حریم خدا را نگه دارد و گناه نکند و اخلاقش رانیکو کند؛ [این گونه] او منتظر است. اگر اجلش برسد و در این حالت بمیرد و قائم بعد از مرگ او قیام کند، ثواب او مانند کسی است که آن حضرت را درک کرده است؛ پس سعی کنید و منتظر باشید؛ خوشا به حال شما اى مردمی که خداوند شما را مشمول رحمت خود کرده است!... .
بعضی زبانشان تلخ است! زن و مرد باید خوش اخلاق باشند.
نورعلی شوشتری، انسانی وارسته و عاشق مردم بود که در آخرین سالهای عمر با برکتش و با وجود سن و سال بالا پروانهوار، همچون پدری مهربان گرد مردم محروم جنوب شرق کشور می گشت تا بتواند گرهی از مشکلات آنان بگشاید... .
محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام که در ایام جنگ تحمیلی، فرماندهی کل سپاه پاسداران را به عهده داشت از جمله افرادی است که ارتباط کاری و عاطفی با شهید شوشتری داشته است.به همین مناسبت بخشی از رشادتهای شهید شوشتری را از زبان محسن رضایی مرور میکنیم.
مروری بر رشادتهای سردار شهید نورعلی شوشتری
محسن رضایی میگوید: معمولا حوادث بزرگ، معلول انسانهای بزرگ است، ولی خود حوادث بزرگ نیز در درون خود، انسانهای بزرگ را بار میآورد و به سوی خویش فرا میخواند. شهید شوشتری، انسان بزرگی بود که در اثر بزرگی و عظمت انقلاب، پیدا و کشف شد و میتوان گفت، انقلاب، شهید شوشتری را کشف کرد و به همین دلیل بود که از روزهای اول انقلاب و در حوادث پس از پیروزی انقلاب، ایشان یک رزمنده عاشق و فدایی بود که در خط اول انقلاب حاضر میشد.
زندگینامه سردار شهید رجبعلی محمدزاده
او فردی بود که هم دشمن را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را می شناخت و هم به موقع اقدام می کرد روزی در دفاع، روزی در توسعه و روزی هم که دشمنان جنگ نرم را علیه جمهوری اسلامی راه اندازی کردند به موضوع وحدت بین شیعه و سنی،
مگر قرارمان نبود صبحدم
آن دم که ذکرهای حسینی ات می پیچد در گوش تاریکی
آن دم که ناله های عاشقانه ات اشک می نشاند بر دیدگان گل ها
آن دم که شب از طنین پر غم یا زهرایت از شرم و درد رنگ می بازد
آن دم که نسیم، السلام حسین را برایت از بهشت به ارمغان می آرد
آن دم که زمین به انفاس اولاد فاطمه معطر می شود
و اسیر بغضی شیرین و تلخ نفس می کشد
آن دم که دل تو را نه
خود را پیدا می کند
آن دم که تنها دلواپسی دل را آرام می کند
؟؟؟
مگر قرارمان نبود هنگامه سجده سحر
هنگامه بیداری ناز
هنگامه جان آشوبه شب
هنگامی که از جان و دل خواندمت
؟؟؟
چرا نمی آیی
حالا که
ماه رفته از خواب دنیا
حالا که نور بریده از چشمان زندگی
حالا که دنیا تاریک تاریک است
؟؟؟
سال 86 بود که وارد دانشگاه شدم با اعتقادات خاص خودم. با دخترای چادری رابطه خوبی نداشتم. اصلا به حجاب اعتقاد نداشتم. از چادر که متنفر بودم. خانواده ام خیلی معمولی بودند و اقوام هم مثل خودم به حجاب اعتقادی نداشتند و بعضا پیش می اومد تو مجالس به افراد محجبه می خندیدیم.
اون موقع توی دانشگاه ما چادر اجباری بود البته کاملا مشخص بود
یادداشت
شهید حاج کاظم رستگار
«کاظم» هر بار که از راه می رسید، سراغ تک تک اعضای خانواده را می گرفت و از حال آن ها جویا می شد. به باغ، پیش پدر می رفت و از وضع محصول می پرسید. به آشپزخانه می رفت و در خلوت با مادر صحبت می کرد. بعد نوبت خواهرها، برادرها و بچه های خواهرها و برادرها می رسید.
وقتی احوالپرسی خانواده تمام می شد، به مسجد می رفت. به وضع آن ها نظارت می کرد. پیشنهادها و برنامه هایی را که برای بهبود و پیشرفت بسیج داشت، می نوشت و به مسئولین می داد.
زیرا می دانست آنقدر نمی ماند تا خودش بتواند همه چیز را ساماندهی کند. از روز بعد هم به بیمارستان ها سر می زد و از مجروحین که به تهران منتقل شده بودند، عبادت می کرد. خواسته هایش را یادداشت می کرد و سعی می کرد تا همه ی آنها را انجام دهد. در آخر هم به خانواده های شهدایی که می شناخت، سر می زد تا اگر می تواند کاری هم برای آنها انجام دهد...
«جواد» - برادر خانم شهید کاظم رستگار - گفت: «در عملیات، وقتی نیروی دشمن خودش را تسلیم می کرد، «کاظم آقا» به همه ی بچه ها خیلی تأکید می کرد که با آنها بدرفتاری نکنند. خودش هم مراقبت می کرد مبادا کسی احساساتش را کنترل نکند و به اسرا صدمه ای بزند و این در حالی بود که همه ی ما می دانستیم، دشمن با اسیرهای ما بسیار بدرفتاری می کند.» (5)
شهید حاج کاظم رستگار
«کاظم» هر بار که از راه می رسید، سراغ تک تک اعضای خانواده را می گرفت و از حال آن ها جویا می شد. به باغ، پیش پدر می رفت و از وضع محصول می پرسید. به آشپزخانه می رفت و در خلوت با مادر صحبت می کرد. بعد نوبت خواهرها، برادرها و بچه های خواهرها و برادرها می رسید.
وقتی احوالپرسی خانواده تمام می شد، به مسجد می رفت. به وضع آن ها نظارت می کرد. پیشنهادها و برنامه هایی را که برای بهبود و پیشرفت بسیج داشت، می نوشت و به مسئولین می داد.
زیرا می دانست آنقدر نمی ماند تا خودش بتواند همه چیز را ساماندهی کند. از روز بعد هم به بیمارستان ها سر می زد و از مجروحین که به تهران منتقل شده بودند، عبادت می کرد. خواسته هایش را یادداشت می کرد و سعی می کرد تا همه ی آنها را انجام دهد. در آخر هم به خانواده های شهدایی که می شناخت، سر می زد تا اگر می تواند کاری هم برای آنها انجام دهد...
«جواد» - برادر خانم شهید کاظم رستگار - گفت: «در عملیات، وقتی نیروی دشمن خودش را تسلیم می کرد، «کاظم آقا» به همه ی بچه ها خیلی تأکید می کرد که با آنها بدرفتاری نکنند. خودش هم مراقبت می کرد مبادا کسی احساساتش را کنترل نکند و به اسرا صدمه ای بزند و این در حالی بود که همه ی ما می دانستیم، دشمن با اسیرهای ما بسیار بدرفتاری می کند.» (5)