خادم الرضا(ع)

ان شاالله که همیشه پیرو خط ولایت فقیه ,زمینه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشیم و شهادت نصیبمان شود

خادم الرضا(ع)

ان شاالله که همیشه پیرو خط ولایت فقیه ,زمینه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشیم و شهادت نصیبمان شود

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کاوه،قهرمان غرب در جنگ

پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ

 

من هم مثل بسیاری از شما با کاوه و نام او در دوران جنگ آشنا شدم ، درست زمانی که 16 بهار از عمرم نگذشته بود و از ورودم به سپاه چند ماهی . تصویری که از کاوه در ذهن داشتم همانی بود که در کتاب های درسی خوانده بودم ؛ حکایت ضحاک ماربدوش و کاوه ی آهنگر . و آن روزها چقدر از ضحاک بدم می آمد که برای بیشتر زنده ماندنش ، بایستی جوانهای مظلومی را به دم تیغ می داد.
چقدر آن آهنگر روستایی را دوست می داشتم که درفشی را برافراشت و همه مظلومان را در زیر آن لوا جمع کرد ، تا بنیان ظلم ضحاک را ویران سازد . آنچه در دنیای نوجوانی از کاوه می دانستم فقط و فقط همین بود . 
به گمانم شهریور سال 62 بود که با کاوه آشنا شدم . آشنا که می گویم نه به آن معنی که با او دوست شوم و سلام علیکی داشته باشم و یا در مأموریتی همراهش باشم . تازه از کردستان برگشته بود و معلوم بود که برای جلسه و جذب نیرو به سپاه مشهد - که آن روزها در چهارراه نخریسی بود - آمده است . داخل سالن بودم که یکی از دوستانم نشانش دادو گفت : « کاوه ای که می گویند همین است » و این را زمانی گفت که او از کنارم رد شده بود ، سر که برگرداندم جوانی را دیدم لاغر اندام که لباس سپاه به تن دارد و به سرعت از ما فاصله می گیرد و برای اینکه چهره اش را ببینم ، با عجله از کنارش گذشتم ، به انتهای سالن رفتم و دوباره برگشتم ؛ می خواستم او را از روبرو ببینم . آدمی که آوازه ی شجاعتش از خراسان فراتر رفته بود و ضد انقلاب برای زنده یا مرده اش جایزه ی کلان تعیین کرده بود ، حالا مقابل من است ؛ سفید پوست و زیبا ، با محاسنی نه چندان پرپشت ،درست بر عکس آن چیزی که تصور می کردم . برای آدمی که از لحظه ی ورودش به سپاه ، نام کاوه را بیشتر از دیگر فرماندهان مشهدی شنیده بود ، همین ملاقات و سلام علیک پاسداری کافی بود تا من را چند ماه بعد راهی کردستان سازد. 
دوران خدمتش در سپاه سقز ، عجیب حماسه ای است . آن قدر که فکر می کنم بچه ها از فرط علاقه به او این ها را می گویند . اشتیاق جمع آوری اطلاعاتی درباره نحوه ورود او به سقز ، راه اندازی گروه اسکورت و بعد هم تا حدجانشینی سپاه پیش رفتن ، خستگی کار تحقیق را از تنم بیرون کرده است . بچه های دوره سقز ، همه جای تیپ ، در گردانها و واحدها پراکنده اند ، باید شناسایی شان کرد . حتما حرفها و خاطرات خوبی دارند . در بین افرادی که از حادثه های آن روزهازنده مانده اند، کسی را نشانم می دهند که از دوستان نزدیک محمود است ؛ ناصر ظریف می گویند : در پادگان آموزش و سپاه سقز با محمود بوده و حرفهای خوبی برای گفتن دارد ؛ « این را هم می گویند که اهل حرف زدن نیست » . ناخود آگاه و بدون آنکه ناصر را دیده باشم مهرش به دلم می نشیند . فرمانده گردان حضرت رسول(ص) است و پیداست که آدم شجاعی است . کاوه باید به او خیلی اطمینان داشته باشد که فرماندهی گردان اولش را به او سپرده است . به محل استقرار گردان حضرت رسول(ص) می روم . خودم را معرفی میکنم و می گویم که از او چه می خواهم . سرسختی می کند ، افراد دیگری را نشانم می دهد . اما من به او اصرار می کنم واز اهمیت موضوع تحقیقم می گویم ، آنقدر که در می یابد نباید حرفها و تجربیاتش را برای خودش نگه دارد ؛ آخر او هم مثل من دو ست داردکه همه کاوه را بهتر بشناسند . 
حاج مجید ایافت - مسئول واحدمان - همین چند روز پیش از سفر خانه ی خدا برگشت . او یکی از دوستان محمود است . با آنکه سن و سالی ندارد اما در بین فرماندهان تیپ ، از محبوبیت و نفوذ خوبی برخوردار است . 
کاوه واحدهایش را به او سپرده است . حاج مجید سینه ای پر از خاطره دارد . اصلا به جرأت می توانم بگویم تاریخ شفاهی تیپ و عملیاتهایش است ؛ ضد انقلاب و طرح و برنامه هایش را هم خوب می شناسد . او بهتر از هر فرد دیگری به کار من اعتقاد دارد ، بدون مشورت بااوبه ابعادشخصیتی کاوه پی نخواهم برد . او صحبتهایش راازسقزشروع می کند : 
وقتی محمود کاوه به عنوان فرمانده ی عملیات سپاه سقز انتخاب شد ، هیچکس و حتی خودش هم فکر نمی کرد که دیگر ضد انقلاب روی آرامش را نخواهد دید . او در اولین باری که کمین ضد انقلاب را تبدیل به ضد کمین کرد و آنها را در دامی که خودشان پهن کرده بودند گرفتار ساخت ، بیشتر شناخته شد. 
برقراری امنیت در شهر و سپس جاده های اصلی ، دغدغه ی اصلی اش شده بود . برای رسیدن به این منظور باید حسابی مایه می گذاشت که گذاشت ، آنهایی که در سپاه سقز چند ماهی را خدمت کرده اند ، یادشان هست که او و نیروهایش همیشه در حالت آماده باش بودند تا به محض رسیدن خبری از دشمن ، مثل آوار بر سرشان خراب شوند. او پا را ازاین هم فراتر گذاشته بود ، منتظر نمی ماند تا مخبرین خبری برایش بیاورند . خودش به دنبال ضد انقلاب می رفت و عجیب آن بود که در هر فرصتی تا غافلگیرشان نمی کردو بعد چندتایشان را به درک واصل نمی کرد ، دست بردار نبود . 
پیش از آنکه کاوه با یک گروه یازده نفره از مربیان پادگان آموزش سردادور وارد سقز شوند، ناصر در سقز بوده است : 
فکرش را نمی کردم که محمود روزی بتواند امنیت از دست رفته را به شهر برگرداند . اما وقتی فرمانده ی گروهان اسکورت شد و توی چند عملیات از ضد انقلاب تلفات گرفت، همه ی نگاهها را متوجه خودش کرد . به جرات می توانم بگویم محمود اولین کسی بود که کمین ضد انقلاب را به ضد کمین تبدیل کرد یعنی آنها را توی دامی که خودشان پهن کرده بودند گرفتار کرد . 
آن روزها بابا رستمی -بعدها به شهادت رسید- فرماندهی سپاه را سپرده بوددست حسین عظیمی . علی معدنی را هم گذاشته بود مسئول عملیات . امکانات سپاه اعم از نیرو و تجهیزات کم بود . کاری نمی شد کرد . سپاه عمدتا دنبال ثبت موقعیت خودش در شهر بود . هنوز اثرات تصمیم گیری هیئت «حسن نیت» مبنی بر اینکه باید سپاه، شهر را ترک کند، لمس می شد . 
علی معدنی ، محمود را جانشین عملیات معرفی کرده بود تا اینکه مجروح شد و عملا کارها افتاد دست محمود . البته علی معدنی با مجروحیتی که داشت توی سپاه ماند، اما دیگر نتوانست پابه پای بچه ها بیاید؛ بیشتر کمک فکری می داد . 
با روی کار آمدن محمود ورق برگشت . بچه ها از لاک دفاعی آمدند بیرون و دیگر حمله به ضد انقلاب شروع شد ؛ ضد انقلابی که کمین می زد و یا ترور می کرد . بیرون راندن یک چنین دشمنی و بعد تعقیبش در کوه و کمرها ، کاری بود که فقط از عهده ی آدمی مثل محمود برمی آمد . 
توی همین مرحله بود که برای زنده یا مرده اش جایزه تعیین کردند . آن هم چه جایزه ای ، کسی فکرش را نمی کرد که جوانی حتی هنوز محاسنش در نیامده این قدر برای ضد انقلاب مهم باشد . 
درخشش محمود در سقز ، زندگی او و نیز سپاه سقز را از این رو به آن رو کرد . حالا دیگر محمود متعلق به خودش نبود ؛ حتی متعلق به خانواده اش و مردم شهرش نیز نبود ؛ او متعلق به همه ی مردم استان کردستان و خراسان بود . اصلا او متعلق به ایران و انقلاب بود . همین چیزها بود که مانع از آن شد تا رحیم صفوی - مسئول وقت عملیات سپاه - با درخواست او برای اعزام به جبهه های جنوب مخالفت کند.

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی