خاطره و دل نوشته ای کوتاه از آدمهای ناشناس، ادمهایی که قلبشان را به شهدا داده اند و قلمشان برای شهدا می نویسد

خاطره و دل نوشته ای کوتاه از آدمهای ناشناس، ادمهایی که قلبشان را به شهدا داده اند و قلمشان برای شهدا می نویسد
بعضـــے ها وقتــــے مـے رونــــد آن قَدر سبکبارنــــد ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورَد ...
دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود :
" فقط هَفـــت تا نماز غفیله ام قضا شده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! "
(شهید مسعود گنجی آبادی)
پس چی میگن دست شهدا اون دنیا خیلی بازه؟ هان مهرداد! نمیبینی مادرت در چه وضعی است بیوفا! نمیگویی مادرت چقدر دوست داشت محرم امسال را هم ببینه؟ نمیخوای واسه حسین(ع) عزاداری کنه؟ دوست نداری واسه غریبی زینب سینه بزنه؟
1. اخلاص
ایشان فردی مخلص و خدوم بود و اعتقاد داشت که هر کاری که بر اساس خلوص نیت و برای رضای خدا انجام پذیرد، نتیجه مثبت در پی خواهد داشت. از این رو همه کارها و برنامههای ایشان خالصانه و برای رضای خدا بود نه رضایت و خشنودی زودگذر خلق خدا.
2. بصیرت
ایشان حقیقتاً بصیر بودند و دانا. ایشان عملاً نشان دادند که در گرد و غبار فتنهها با بصیرت و بینایی کامل موضع گیری کرده و سره را از ناسره، حق را از باطل و خوب را از بد تشخیص دادند و بر اساس همان بصیرت و بینش والا عمل میکردند.
وی در سال 67 در منطقه شلمچه به شدت مجروح شد، به طوری که 4 روز در بی هوشی به سر برد، ایشان در اثر این مجروحیتها جانباز 77 درصد شد و ترکشهایی(63 ترکش) در ناحیه سر و گردن و چشم و قفسه سینه و دیگر نقاط بدنش، سالها همنشین این سردار پرتلاش بودهاند.
با حجابت پاسدار گوهر جان باش حرمت خون شهیدان را نگهبان باش
از حجابت گرم و جوشان جبهه جنگ است پوشش تو، با جهاد وجبهه همسنگ است
معنی آیات خون را هیچ مـــ ـــی دانی؟ پیک خونین وصیت نامه می خوانـــــی؟
سنگر رزمندگان گلگون و خون رنگ است پشت کردن بر پیام سرخ خون،ننگ است
زمزم عفت زبان و محتوا دامان تو جوشان عهد و میثاق شهیدان را مبر از یادگیرنده ها
قبله، خونین است و از پاکی وضوی ماست خواهرم؛بیـــــداری تو آرزوی ماست
داشتیم از خط به عقب باز میگشتیم، «قائم مقامی» در کنارم بود و میگفت: «نمیدانم چه کردهایم که خداوند ما را لایق شهادت نمیداند. گفتم: «شاید میخواهد که ما خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین بکنیم.» پاسخ داد: « نه من باید شهید میشدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب دیده بودم که شهید می شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود میبرد.»
درهمین حال یک خمپاره 120 کنار ماشین ما به زمین خورد و این بنده ی عاشق به شهادت رسید. هنگام شهادت لبخند بسیار زیبایی بر لب داشت که همهمان را مسحور خود کرده بود.گویی مشایعت امام زمان- عجل الله فرجه- او را چنین به وجد آورده بود.
راوی : محمد رضایی»