خادم الرضا(ع)

ان شاالله که همیشه پیرو خط ولایت فقیه ,زمینه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشیم و شهادت نصیبمان شود

خادم الرضا(ع)

ان شاالله که همیشه پیرو خط ولایت فقیه ,زمینه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشیم و شهادت نصیبمان شود

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۳
بهمن

مگر قرارمان نبود صبحدم

آن دم که ذکرهای حسینی ات می پیچد در گوش تاریکی

آن دم که ناله های عاشقانه ات اشک می نشاند بر دیدگان گل ها

آن دم که شب از طنین پر غم یا زهرایت از شرم و درد رنگ می بازد

آن دم که نسیم، السلام حسین را برایت از بهشت به ارمغان می آرد

آن دم که زمین به انفاس اولاد فاطمه معطر می شود

و اسیر بغضی شیرین و تلخ نفس می کشد

آن دم که دل تو را نه

خود را پیدا می کند

آن دم که تنها دلواپسی دل را آرام می کند

؟؟؟

مگر قرارمان نبود هنگامه سجده سحر

هنگامه بیداری ناز

هنگامه جان آشوبه شب

هنگامی که از جان و دل خواندمت

؟؟؟

چرا نمی آیی

حالا که

ماه رفته از خواب دنیا

حالا که نور بریده از چشمان زندگی

حالا که دنیا تاریک تاریک است

؟؟؟


  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۳
بهمن

سال 86 بود که وارد دانشگاه شدم با اعتقادات خاص خودم. با دخترای چادری رابطه خوبی نداشتم. اصلا به حجاب اعتقاد نداشتم. از چادر که متنفر بودم. خانواده ام خیلی معمولی بودند و اقوام هم مثل خودم به حجاب اعتقادی نداشتند و بعضا پیش می اومد تو مجالس به افراد محجبه می خندیدیم.
اون موقع توی دانشگاه ما چادر اجباری بود البته کاملا مشخص بود

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن

یادداشت
شهید حاج کاظم رستگار
«کاظم» هر بار که از راه می رسید، سراغ تک تک اعضای خانواده را می گرفت و از حال آن ها جویا می شد. به باغ، پیش پدر می رفت و از وضع محصول می پرسید. به آشپزخانه می رفت و در خلوت با مادر صحبت می کرد. بعد نوبت خواهرها، برادرها و بچه های خواهرها و برادرها می رسید.
وقتی احوالپرسی خانواده تمام می شد، به مسجد می رفت. به وضع آن ها نظارت می کرد. پیشنهادها و برنامه هایی را که برای بهبود و پیشرفت بسیج داشت، می نوشت و به مسئولین می داد.
زیرا می دانست آنقدر نمی ماند تا خودش بتواند همه چیز را ساماندهی کند. از روز بعد هم به بیمارستان ها سر می زد و از مجروحین که به تهران منتقل شده بودند، عبادت می کرد. خواسته هایش را یادداشت می کرد و سعی می کرد تا همه ی آنها را انجام دهد. در آخر هم به خانواده های شهدایی که می شناخت، سر می زد تا اگر می تواند کاری هم برای آنها انجام دهد...
«جواد» - برادر خانم شهید کاظم رستگار - گفت: «در عملیات، وقتی نیروی دشمن خودش را تسلیم می کرد، «کاظم آقا» به همه ی بچه ها خیلی تأکید می کرد که با آنها بدرفتاری نکنند. خودش هم مراقبت می کرد مبادا کسی احساساتش را کنترل نکند و به اسرا صدمه ای بزند و این در حالی بود که همه ی ما می دانستیم، دشمن با اسیرهای ما بسیار بدرفتاری می کند.» (5)
   شهید حاج کاظم رستگار
«کاظم» هر بار که از راه می رسید، سراغ تک تک اعضای خانواده را می گرفت و از حال آن ها جویا می شد. به باغ، پیش پدر می رفت و از وضع محصول می پرسید. به آشپزخانه می رفت و در خلوت با مادر صحبت می کرد. بعد نوبت خواهرها، برادرها و بچه های خواهرها و برادرها می رسید.
وقتی احوالپرسی خانواده تمام می شد، به مسجد می رفت. به وضع آن ها نظارت می کرد. پیشنهادها و برنامه هایی را که برای بهبود و پیشرفت بسیج داشت، می نوشت و به مسئولین می داد.
زیرا می دانست آنقدر نمی ماند تا خودش بتواند همه چیز را ساماندهی کند. از روز بعد هم به بیمارستان ها سر می زد و از مجروحین که به تهران منتقل شده بودند، عبادت می کرد. خواسته هایش را یادداشت می کرد و سعی می کرد تا همه ی آنها را انجام دهد. در آخر هم به خانواده های شهدایی که می شناخت، سر می زد تا اگر می تواند کاری هم برای آنها انجام دهد...
«جواد» - برادر خانم شهید کاظم رستگار - گفت: «در عملیات، وقتی نیروی دشمن خودش را تسلیم می کرد، «کاظم آقا» به همه ی بچه ها خیلی تأکید می کرد که با آنها بدرفتاری نکنند. خودش هم مراقبت می کرد مبادا کسی احساساتش را کنترل نکند و به اسرا صدمه ای بزند و این در حالی بود که همه ی ما می دانستیم، دشمن با اسیرهای ما بسیار بدرفتاری می کند.» (5)

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن

صدایی در درون من
شهید مهدی باکری
- بفرما! تو این هوا می چسبد.
دست او را می بینم که دراز می شود. با دو انگشت سبابه و شست، اولین قاچ را می گیرد. می خواهد قاچ خربزه را بردارد، اما ناگهان دستش را پس می کشد. جای انگشتانش بر روی قاچ خربزه می ماند.
- چی شد آقا! چرا میل نمی کنید؟
سکوت می کند و نگاه مهربانش را به من می دوزد. قلبم می خواهد از جا کنده شود.
- به خدا از پول خودم خریده ام آقا مهدی! خربزه را برای شما قاچ کردم. چرا نمی خورید؟
فرمانده همچنان سکوت کرده است: «تو را به روح شهیدان قسم، آخر چرا نمی خورید؟»
با صدایی که تا آخر عمر در درونم تکرار می شود می گوید:
- «بچه ها توی خط نمی توانند خربزه به این خنکی بخورند.»
- بغض راه گلویم را می بندد. (2)

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن


  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن
http://mrk00.persiangig.com/image/n00016381-b.jpg
 
 
 
زندگی نامه شهید حمید باکری :
 
قائم مقام فرماندهی لشگر 31 عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
نام : حمید باکری
نام پدر : حسین
تاریخ تولد :-/9/1334
محل تولد :آذربایجان‌غربی / ارومیه
تاریخ شهادت : 6/12/1362
محل شهادت : جزیره مجنون
طول مدت حیات :28  سال
مزار شهید : مفقودالجسد
آخرین سمت : قائم مقام فرماندهی لشگر 31 عاشورا
 
 
تولد و کودکی :
  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن

مراتب و شرایط محبت خدا

اشاره

در گذشته به این امید که به برکت انوار کلمات الهی و سخنان حضرات معصومین پرتو نوری به دل‌های ما بتابد و از آلودگی‌ها و ظلمت‌ها نجات پیدا کنیم، بارها از زوایای مختلفی به ارزش‌های اسلامی و اهداف آن پرداخته‌ایم. یکی از مطالبی که بارها بحث مفصلی درباره‌اش انجام گرفته، قرب الهی و راه رسیدن به آن است که با استفاده از آیات و روایات و با استمداد از بحث‌های عقلی به این نتیجه رسیدیم که تنها راه رسیدن ب

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن
  
در کنار تابوت بابا(عکس)

حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟ 
 
خسته شدم بیرون بیا «بابای جعبه ای»
لطفا بلندتر کمی فریاد هم بزن 
این جا نمی رسد صدا «بابای جعبه ای»
با ان قَدَت تو جا شدی آنجا ببین مرا 
جا میشوم ببر مرا «بابای جعبه ای»
قد عروسکم شده ای باور کن ای عزیز  
من‌‌ مادرت قبول؟ ها؟ «بابای جعبه ای»
بابا عروسکی چرا لالا نمی کنی؟  
شب شد لالا لالا «بابای جعبه ای»




  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن

چند سال پیش خاطرات یکی از بازماندگان مقاومت سی و چند روزه خرمشهر، سرکار خانم سیده زهرا حسینی با عنوان « دا» منتشر شد

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی
۱۲
بهمن

حرف که می‌زدیم چند بار نفسش گرفت مثل وقتی که از عملیات کربلای 4 گفت یا از رعشه و دهان‌های کف کرده و چشم های سپید شده رزمنده هایی که شیمیایی شده بودند یا از رفتار مسئولان بیمارستان ...، که او را نپذیرفته‌اند و با تندی شان،حرمتش را شکسته بودند.

 غلامرضا مرادی جانباز شیمیایی 55 ساله،

  • خادم الشهید مهرعلی زورآورقاسمی