گفتیم دهه ی فجر کلی فکر کردند و آخر نوشتند دهه ی زجر

باید به ما بر می خورد!!نخورد...گفتیم راست گفتید فجر ما زجر شما!!چه داشتید تا حالا؟؟پول ملت را بردید شبکه زدید؟؟مستند ساختید که بختیار آن نوکر بی اختیار تحصیل کرده بوده و صاحب خرد؟؟تاریخ اما خوب جواب می دهد

اگر به حق بودند چرا فرار کردند؟حرفی مانده بود؟چقدر استراحت؟

*امامم گفت :ما به این دیوار نگاه می کنیم فکر می کنیم روشن است چون آفتاب را نمی بینیم . خداوند را نمی بینیم و فکر می کنیم خودمان هستیم...غافل از اینکه نور جای دیگری است

آفتاب را نمی بینیم مدتهاست که نمی بینیم.حتی ذره های آفتاب را هم ندیدیم...ندیدیم که اگر امام نبود به سر انقلاب ما هم همان می آمد که بر سر مصر آمد...ندیدیم و نه شکر کردیم و نه قدر دانستیم

*از طرف دولت آمدند گفتند ملاقات خصوصی...امام خیلی جدی فرمودند:من با شما ملاقات خصوصی ندارم

بیایید با آمریکا مذاکره ی خصوصی داشته باشیم پشت درهای بسته...کمک بخواهیم تا نجاتمان دهد...فجر سه دهه است که طلوع کرده کی چشم باز کنیم؟کی ببینیم؟

*گفتم:با این سخت گیری ها یارانتان کمتر می شوند.فرمودند:به خدا قسم!اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند و در برابر من بایستند،از پا نمی شینم.این راه حق است.

گفتند:شما را می کشند.فرمود:اگر کشتند از خونم در راه اسلام استفاده کنید

شروعمان رویایی بود.کم نیاوریم و به بهای نان بفروشیم همه ی عزت ها را...شهید نمی شویم اما می میریم آن روزی که پلیس دو جوان را در شرایطی زد اسلامی می گیرد و در شناسنامه ی آنها اسلام حک شده

*در مصاحبه با روزنامه ی تایمز فرمود:زندگی من هم مثل همه ی افراد،حادثه ای است جزئی،مثل تمام حوادث جزئی که در جهان می گذرد.نیازی به شرح و توضیح ندارد

یادگرفته ایم که با اولین موفقیت از گذشته ی سخت بگوییم و تلاش و کوشش و فقط گفتن از خود...یاد پدر شهید و مادر امام بخیر که در کودکی او را به عمع سپردند و به سرای اخروی پر کشیدند...یاد فرزندان و دوستان شهیدشان بخیر...آری گذشته ی ما سخت بود و او نه!!

*دانشجوهای فرانسوی هر شب به دیدن امام می آمدند با اینکه فارسی نمی فهمیدند اما می گفتند آرام می شویم

*می خواست از پاریس برگردد.می فرمود:چون دشمنان می گویند برنگردید،پس عین مصلحت است.آمریکا که مصلحت من و ملت را نمی خواهد........

آمریکا مصلحت نمی خواهد!جایت خالی امامم که ببینی این بشقاب های روی پشت بام چه چیزها که در مغز پیر و جوان تغذیه نکردند.شیعه و سنی برای هم جوک ساختند...ترک و کردو لر برای هم...زن و مرد هم برای هم

نمی خواستم غمگین بنویسم اما کجایی تا باز 15 خرداد داد برآوری که اسلام رفت؟اگر آن روزها شمشیر از رو بسته بودند این روزها شمشیر در غلاف چشم به اختلاف ما دوخته اند...اختلاف اصول و اصلاحات...اختلاف شرق و غرب...بهار و خزان...تا به ریشمان بخندند که خود تیشه به ریشه ی خود زدیم

آن روزها که گفتی نا مبارک ماندنی نیست چرا باور نکردیم به همین زودی آن روز برسد؟و حالا که سیدعلی یارغارت از نامبارکی اسرائیل و ابرها می گوید چرا باور نمی کنیم؟

زندگی جریان دارد،همه ی ما جزء در برابر جهانیم چرا یادمان نمی ماند که دنبال دنیا نرویم مثل آن روز که از تو عکس خواستند و گفتی نمی دهم این دنبال دنیا رفتن است...!!

دهه ی زجر دشمن و فجر ما مبارک...جشن ها را مفصل بگیریم زجر دشمن فجر ماست