کرامات شهدا
يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ق.ظ
داشتیم از خط به عقب باز میگشتیم، «قائم مقامی» در کنارم بود و میگفت: «نمیدانم چه کردهایم که خداوند ما را لایق شهادت نمیداند. گفتم: «شاید میخواهد که ما خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین بکنیم.» پاسخ داد: « نه من باید شهید میشدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب دیده بودم که شهید می شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود میبرد.»
درهمین حال یک خمپاره 120 کنار ماشین ما به زمین خورد و این بنده ی عاشق به شهادت رسید. هنگام شهادت لبخند بسیار زیبایی بر لب داشت که همهمان را مسحور خود کرده بود.گویی مشایعت امام زمان- عجل الله فرجه- او را چنین به وجد آورده بود.
راوی : محمد رضایی»
- ۹۴/۱۱/۱۱